زير باران مي ايستم
ميگويند مد است اين روزها
عشق بازي زير باران با اشك هاي ابر....
دلم ميسوزد
براي ابري كه از شدت گريه به هق هق افتاده است
و دلم براي خودم ميسوزد
كه از فشار تنهایی
خيلي وقت است
نفسم بريده بريده و بند است!!!
گوشه اي نشسته ام
و دويدن ثانيه ها را از مرز روزها و شب ها نظاره ميكنم
اما مدت هاست
نه ديگر اين اتاق كوچك راضي ام ميكند
نه پنجره اي كه يك وجب بيشتر آسمان ندارد
دلم تنگ است...
براي ستاره ها
براي سكوت ماه
براي رقص مهتاب
براي شبهايي كه آرام سر بر بالين ميگذاردم
بي هيچ خيال و روياي محالي
براي روزهايي كه دلتنگ كسي نبودم...
خسته ام...
راههاي زيادي را رفتم
براي فراموشي!
هيچ راهي نيست...