دوست دارم تو را در آغوش بگیرم و گریه کنم........ دلم بدجوری هواتو کرده ......... کاش می توانستم دستان گرمت را بگیرم .........!!! کاش می توانستم از نزدیک در چشمان عاشقت نگاه کنم اما این فاصـــــــــله بین من و تو نمی گذارد تنها عشقم را از نزدیک ببینم ای خدا این فاصـــــــــــله را از میان ما محو کن که دیگر طاقتم به پایان رسید....!!! دیگر طاقت این دوری را ندارم.... عشق پر از درد است اما دوری از عشق پر درد تر از یک درد است.....!!!!!! سرنوشت سر به سر اوقات تلخ من نگذار که بدجوری دلتنگم........
دوباره باز گلممممممممم من دلتنگم و مثل همیشه تنها یادت، تو
این تنهایی ها سنگ صبور منه . پس.................
عاشقانه چشمهایم را میبندم و تو را در خیالم تصور میکنم نمی دانی که چقدر خیال تو برایم لذت بخش است، از هر چیز در این دنیا برایم شیرین تر هستی پس چشمهایم را میبندم و با تمام وجود احساست می کنم و می گویم:
خدایا ! خیلی تنهام ... چرا بخت من اینجوریه ؟ نمیخوای کمکم ؟ تا کی باید اینجوری باشم ؟ یکی رو خواستم ، اما بهم نرسوندیش . نمیدونم شاید حکمتی داره ، اما من هنوزم دوستش دارم ، نمیدونم تا کی وضعم اینجوریه ، اما نمیخوام فراموشش کنم . کاشکی دل من تو دلش جا می شد ، آخه چیکار باید می کردم ؟ کاشکی همه چی یه خواب باشه ... وقتی با خودم تنها میشم ، به این فکر می کنم که من تاوان چه اشتباهی رو دارم پس میدم .؟
چکار کردم که به این حال و روز افتادم؟
بعد این همه مدت چرا همه چیز خراب شد ،
چرا دنیا ، چرا دنیا ، منو میخوای تک و تنها
چه فکرایی واسش داشتم ، چه کارهایی میخواستم واسش کنم ، ولی حیف همه چی آرزو بود و رفت ... حالا همه این افکار مثه خوره افتاده تو وجودم ، داره منو خفه می کنه !
چرا سرنوشت من اینجوری شد !
خدایا ! برای بار هزاروم ازت میپرسم : چرا منو اینجوری آفریدی ؟ نمیتونستی دل رو ازم بگیری تا بلکه بدون هیچکس باشم . من که همیشه تنهام ، دل کسی برای من که نمیسوزه ، اگر من وجود نداشتم چی می شد؟
خدایا ! همه چی رو درست کن ... برگردونش بهم ... خیلی دلم گرفته ، ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اشک از چشام میریزه ، یه یغض تو گلومه که داره منفجرم میکنه ، اما کسی بدادم نمیرسه ، چرا خدا ؟ چرا ؟؟؟؟
سهم من از این دنیا چیه ؟ یعنی این دنیا جایی برای من نداره ؟
می خواهم برایت بنویسم .اما مانده ام از چه چیزو از چه کسی بنویسم؟ از تو که بی رحمانه
مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم.از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ امشب از چه بنویسم ؟ از دستهایم که هر شب به سوی آسمان بلند می کردم و از خدا به دعا تو را می خواستم ... از دلم که شکستی یا از نگاه غریبه ات ؟ از قلبی که مرا نخواست یا از قلبی که تو را خواست ؟
در ساحل کنار دریا ایستاده ای , هوای سرد , صدای موج انتظار انتظار انتظار … … به خودت می آیی , یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند , نه دستی که شانه هایت را بگیرد , نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد اسم این تنهایی است