می خواهم برایت بنویسم .اما مانده ام از چه چیزو از چه کسی بنویسم؟ از تو که بی رحمانه
مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم.از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ امشب از چه بنویسم ؟ از دستهایم که هر شب به سوی آسمان بلند می کردم و از خدا به دعا تو را می خواستم ... از دلم که شکستی یا از نگاه غریبه ات ؟ از قلبی که مرا نخواست یا از قلبی که تو را خواست ؟
در ساحل کنار دریا ایستاده ای , هوای سرد , صدای موج انتظار انتظار انتظار … … به خودت می آیی , یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند , نه دستی که شانه هایت را بگیرد , نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد اسم این تنهایی است